من و برونو همیشه میخواستیم که کمپینگ را با هم و در بریتانیا تجربه کنیم، اما همیشه به دلیل بدی هوا یا نداشتن وسایل و تجهیزات کافی آن را به تعویق انداخته بودیم تا بلاخره در دو هفته گذشته (اولین هفته ماه اوت) تصمیم گرفتیم هر طور شده اینکار را انجام دهیم و نگذاریم هیچ چیز مانع ما شود.
چهارشنبه عصر، من و برونو با هم به مرکز لندن جایی که مرکز اصلی لوازم کوهنوردی و طبیعتگردی دو کیسه خواب سبک و متناسب با هوای تابستان بریتانیا که خیلی گرم نیست خریدیم، اما در مغازههای موجود نتوانستیم چادری که مناسب کار ما است، پیدا کنیم. ما باید چادری دو نفره و سبک برای حمل روی دوچرخه میخریدیم. از آنجا که تصمیم قاطع گرفته بودیم شنبه حتما شب را در دل طبیعت بگذرونیم، تا به خانه رسیدیم، بدون هیچ وقفه جستجوی آنلاین برای پیدا کردن چادر مناسب را که زمان تحویل آن یک روزه بود را شروع کردم. بلاخره بعد از ساعتی گشت زدن یک چادر دو کیلویی دو نفره مناسب برای سفر با کوله پشتی در سایت آمازون پیدا کردم. چادر را سفارش دادم و مقداری هم پول اضافه برای تحویل یک روزه دادم، اما چون چهارشنبه شب بود، زمان تحویل زودتر از جمعه امکان پذیر نبود.
ماه اوت شلوغ ترین فضل سال برای کمپینگ در بریتانیا است، زیرا علاوه بر مناسب بودن هوا، مدارس هم تعطیل هستند. در بریتانیا خانوادهها از این فرصت استفاده میکنند و با کاروانهای خود (یا اجارهای) به دل طبیعت میروند. البته در بریتانیا و بسیاری از کشورهای دیگر اروپایی در هر جایی نمیشود چادر زد و حتما باید در سایتهای تعریف شده برای کمپینگ چادر زد. با توجه به اینکه ماه اوت شلوغترین فصل سال برای سایتهای کمپینگ است، بهتر است از قبل جای چادر را رزرو کرد، اما ما نمی توانستیم اینکار را انجام دهیم، زیرا مطمئن نبودیم که چادرمان چه زمان به دستمان میرسد و کمپینگ بدون چادر تقریبا غیر ممکن است.
من تمام قرارهای روز جمعه را لغو کردم و از خانه کار میکردم تا اگر شرکت آمازون چادر را آورد با در بسته روبرو نشود، اما انتظار خیلی طولانی شد و تقریبا زمانی که به ناامیدی نزدیک شده بودم حدود ساعت ۷ و نیم عصر چادر را تحویل گرفتیم. به محض تحویل گرفتن چادر با برونو تلاش کردیم تا مکانی برای چادر دو نفره را برای یک شب در سایتهای کمپینگ را که فاصله آنها تا لندن برای رکاب زدن مناسب هستند رزرو کنیم. اما وبسایت تقریبا همه وبسایتها نشان میداد که هیچ جای خالی ندارند. در حالی که راهی پیش روی ما نبود، اما ناامید نشدیم و تصمیم گرفتیم صبح با آنها تماس بگیرم و هر کدام که جا برای یک شب داشت را رزرو کنیم و به سرعت حرکت کنیم.
صبح روز شنبه تماس با سایتهای مختلف را آغاز کردیم با حدود ۶ یا ۷ سایت تماس گرفتیم، اما جواب همه آنها مشابه بود «تمام آخر هفتهها تا آخر ماه اوت به طور کامل رزرو هست». تقریبا به مرز ناامیدی رسیده بودیم فقط دو تا سایت کمپینگ برای تماس باقی مانده بود که قبل از اینکه به آخرین سایت زنگ بزنیم، سایت کمپینگ هورسلی به ما جواب مثبت داد، البته مقداری گرونتر از حد معمول، یعنی ۲۰ پوند برای جای چادر دادیم. البته اینقدر خوشحال بودیم که ترجیح دادیم به این موضوع اصلا فکر نکنیم. به سرعت وسایلمان را جمع کردیم و با دوچرخههایمان به سمت کمپ سایت حرکت کردیم.
ما در مسیری که باید از لندن خارج میشدیم ترجیح دادیم در کنار رودخانه معروف تیمز رکاب بزنیم که منظره زیبایی دارد. روز شنبه آفتابی بود. آفتابی بودن در لندن یعنی اینکه لندن نشینها همه از فرصت استفاده میکنند و از خانه بیرون میزنند تا در کنار تیمز و طبیعت از آفتاب لذت ببرند و ویتامین دی مورد نیاز را تامین کنند. ما در ادامه راه از منطقه ریچموند که ریچموند پارک در آن قرار دارد رد شدیم، سلوغترین مسیری که میتوانستیم تجربه کنیم را رکاب زدیم و چون مسیر دوچرخ سواران در آن منطقه با عابران پیاده مشترک هست، رکاب زدن خیلی کند و سخت بود، چون هر از گاهی سگی یا بچهای جلوی چرخهای ما ظاهر میشد و ما را مجبور به ترمز میکرد.
در مسیر انتهایی لندن در جایی که جمعیت کمتر شده بود در کنار رودخانه تیمز برای نهار در یک رستوران آمریکایی توقف کردیم.
از زمانی که دوچرخه من را دزد برد، کمی محتاطتر شدهام و چون در مقابل رستوران پارکینگ دوچرخه وجود نداشت به ستونی دوچرخههایمان را قفل کردیم و به رستوران رفتیم و جایی نشستیم که میتوانستیم دوچرخه ها را هم رصد کنیم. برونو «فیش اند چپیس» ( ماهی سوخاری با سیبزمینی سرخ کرده، غذای بریتانیایی) سفارش داد و من سالاد مرغ. رستورانی که توقف کردیم خیلی ارزان نبود، اما غذای آن خیلی خوشمزه بود. در رستوران قمقمه آب را پر از یخ کردیم و به راه ادامه دادیم.
ما تاجایی که میتوانستیم در کنار تمیز رکاب زدیم، اما بلاخره از رودخانه فاصله گرفتیم و در جاده در کنار خودروها رکاب زدیم در قسمتهایی از مسیر لاین دورچخه وجود داشت، اما در بخشی از مسیر باید در کنار ماشینها رکاب میزدیم.
بعد از مدتی رکاب زدن در جاده آسفالتی باید به خارج جاده و در طبیعت و جاده خاکی مسیر را ادامه میدادیم. رکاب زدن در جادههای خاکی کمی سخت اما لذت بخش است. مسیر جاده خاکی را که در دل طبیعت بود رکاب زدیم و از دیدن منظره اطراف لذت بردیم. مسیر سربالایی بود و برخی جاها شنی با اینکه با دریا فاصله داشتیم. ما در حال بالا رفتن از تپهای خاکی بودیم که من دنده را عوض کردم، اما متوجه شدم نمیتوانم رکاب بزنم. مجبور شدیم توقف کنیم. زنجیر دوچرخه بین دیسک و بدنه گیر کرده بود. قابل تعمیر با وسایلی که در اختیار داشتیم نبود. وقتی روی گوگل مپ جستجو کردیم متوجه شدیم که نزدیکترین مغازه دوچرخه فروشی یک ساعت پیاده با ما فاصله دارد. ما در وسط یک جنگل بودیم و در نزدیکی ما شهری نبود و ساعت ۴ عصر بود و معمولا تمام مغازهها و فروشگاههای شهرهای کوچک در روز شنبه حدود ساعت ۴ یا حداکثر ۵ تعطیل میکنند.
ما تصمیم گرفتیم که به مسیر ادامه دهیم، چرا که باید قبل از ۸ به سایت کمپینگ میرسیدیم، اگر بعد از این ساعت میرسیدیم به ما اجازه چادر زدن نمیدادند. در مسیر وقتی سربالایی بود مجبور بودم دوچرخهام را هل دهم و البته برونو هم برای همدردی با من همینکار را میکرد و زمانی که سرپایینی بود، چون نیازی به پدال زدن نبود، سوار دوچرخه میشدم و مسیر را با سرعت بیشتری ادامه میدادم.
ساعت حدود ۵ و خوردهای بود که به یک شهر کوچکی به نام «Cobham» رسیدیم و از خانم دوچرخ سواری که از کنار ما رد شد پرسیدیم اگر دوچرخه فروشی در آن نزدیکی هست یا نه؟ او آدرس مغازه را به ما داد و ما با اینکه مطمئن نبودیم که مغازه باز هست، به سرعت به آنجا رفتیم. خوشبختانه مغازه باز بود و آقایی که آنجان بود توانست دوچرخه من را تعمیر کند، البته او توضیح داد که مشکل به طور کامل حل نشده است، چون مشکل از دیسکی است که روی دوچرخهام نصب شده و من باید آن را به نمایندگی ببرم. راه حل این بود که در طی مسیر از دندههای سمت چپ استفاده نکنم. وقتی که دوچرخه را تحویل گرفتم، به مسیر ادامه دادیم و اگرچه نمیتوانستم دندههای سمت چپ را تغییر دهم، اما دندههای سمت راست کلیدی تر هستند و مشکلی برای من ایجاد نکرد و سرعت ما از زمانی که دوچرخه ها را هل می دادیم به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده بود.
ما در ساعت ۶ به سایت کمپینگ رسیدیم. سایت خیلی زیبایی بود و یک دریاچه کوچک در وسط آن قرار گفته بود که خانوادهها در کنار دریاچه چادر زده بودند. ما به جایی که رزرو کرده بودیم رفتیم و چادر زدیم. چادر ما کوچکترین چادر در سایت کمپینگ بود، شاید به دلیل اینکه ما فقط دو نفر بودیم و بیشتر افراد خانواده بودند، یا اینکه ما با دوچرخه سفر می کردیم و همه با خودروی شخصی یا کاروان.
ما شام را در تنها کافه موجود در کمپ سایت خوردیم و بعد از غذا دادن به اردکهای کنار دریاچه به چادر برگشتیم. در چادر کمی ورق بازی کردیم و بعد کناب خواندیم تا خوابمان برد. (دقیقتر بگویم من بلند کتاب رکاب زدن به دور دنیا ا را می خواندم و برونو گوش میداد).
حدود ساعت پنج صبح با صدای باران از خواب بیدار شدیم. من سعی کردم دوباره بخوابم، اما برونو کاملا بیدار بود و دوست داشت صحبت کند. برای همین از خوابیدن صرف نظر کردیم. از آنجا که کافه سایت ساعت ۹ باز میکرد و ما گرسنه بودیم، تصمیم گرفتیم که بعد از دوش گرفتن کمپ را ترک کنیم و به سمت لندن حرکت کنیم. در حین حرکت هوا هم بهتر شد و باران بند آمد. در همان شهری که دوچرخهام را تعمیر کرده بودیم صبحانه خوردیم. بعداز صبحانه بدون هیچ توقفی به سمت لندن حرکت کردیم. با سرعت رکاب زدیم و خیلی زود به لندن رسیدیم، از آنجا که خسته نبودیم و یکشنبه بود، تصمیم گرفتیم در پارک ریچومند پارک کمی رکاب بزنیم و نهار را در آنجا بخوریم و بعد از نهار به سمت خانه حرکت کنیم. اولین تجربه کمپینگ بسیار خوب بود و علاقه ما به اینکار را بیش از پیش کرد.