چطور شد که به گامبیا سفر کردم!
گامبیا، معروف به ساحل لبخند آفریقا، کوچک ترین کشور در بین سرزمین های این قاره محسوب میشود. ما شاید اسم این کشور را قبلا شنیده بودیم، اما باید اعتراف کنم که برنامهای برای سفر به گامبیا نداشتیم تا یک روز که تبلیغ تور گامبیا را در سایت wowcher.co.uk دیدیم.
من و برونو، هر دو تحقیقات خودمان در مورد گامبیا را شروع کردیم، اما هنوز به این نتیجه نرسیده بودیم که در آیندهای نزدیک به این کشور سفر کنیم تا یکی از روزهای شنبه مرداد ۹۴ (اوت ۲۰۱۵) که طبق عادت معمول برای صبحانه بیرون رفته بودیم، که از کنار دفتر آژانس مسافرتی «توماس کوک» رد شدیم. تصمیم گرفتیم برای گرفتن اطلاعات بیشتر به داخل دفتر این آژانس برویم، اما مطمئن نیستم چه اتفاقی افتاد، زمانی که از دفتر بیرون آمدیم هم پرواز و همه هتل را در گامبیا رزرو کرده بودیم. بله، دقیقا همینطور ناگهانی ما گامبیا را به عنوان مقصد سفرمان انتخاب کردیم. سه ماه وقت داشتیم تا برای زدن واکسنها و گرفتن ویزا اقدام کنیم. برای سفر به آفریقا باید واکسنهای بیماری های هپاتیت و تب زرد را بزنید و قرصهای مالاریا را در طی سفر بخورید.
بسیاری از ملیتها از جمله اروپاییها برای سفر توریستی و کوتاهمدت به گامبیا ویزا نمیخواهند، اما برخی دیگر مثل ایرانیها (شامل خودم) باید ویزا بگیرند. ویزا گرفتن از گامبیا اصلا سخت نیست. تنها نیاز هست که با پاسپورت خود و مقداری پول (در لندن ۴۰ پوند) به سفارت بروید و بعد از ۳۰ دقیقه ویزای شما در پاسپورتان خواهد بود.
یک هفته در گامبیا: پر از سورپرایز و ماجراجویی
روز اول نوامبر (۱۰ آبان) ما لندن را که مه آلود، سرد و بارانی بود ترک کردیم و بعد از ۶ ساعت پرواز، حدود ساعت ۲ بعد از ظهر به فرودگاه بانجول (پایتخت گامبیا) فرود آمدیم. گرمای شدید را با اولین قدمی که بیرون هواپیما برداشتیم حس کردیم.
فرودگاه بانجول، تقریبا شبیه هیچ یک از فرودگاههای دیگر بینالمللی که قبلا به آنها سفر کردم، نبود؛ فرودگاهی کوچک و بدون خنک کننده. این فرودگاه روزانه بیش از دو یا سه پرواز ندارد، برای همین میتوانید تصور کنید که چقدر این فرودگاه کوچک است.
ما وسایلمان را گرفتیم و از فرودگاه خارج شدیم، و از همان لحظه حس خاص و مهم بودن به ما دست داد، چون برای استقبال از ما گروه نوازنده و رقاص آمده بودند که به سبک سنتی (آفریقایی) به ما خوشامد میگفتند. علاوه بر آنها گروهی هم از تلویزیون ملی گامبیا در مقابل فرودگاه بودند و با ما مصاحبه کردند. از ما پرسیدند که نظرمان در مورد گامبیا چیست؟ و چرا گامبیا را برای سفر آغاز کردیم؟ مسلما ما هنوز چیزی از این کشور ندیده بودیم برای همین نمیتوانستیم اظهار نظر کنیم و فقط گفتیم «ما سفر کردن به مکانهای جدید را دوست داریم». بعد از مصاحبه ما سوار اتوبوس خیلی قدیمی شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم.
همه هتلهای گامبیا در یک منطقهای ساحلی و زیبا که مخصوص توریستها است متمرکز هستند، یعنی در این منطقه خبری از خانههای مسکونی نیست.
اطراف منطقه ای که توریستها اقامت میکنند مملو از کافهها و رستورانها است، جایی که خالی از مردم محلی است. مردم محلی گامبیا توان مالی غذا خوردن در رستوران را ندارند. این به معنی گران قیمت بودن رستورانهای این کشور نیست. برای مثال، یک پرس غذای گران قیمت حدود ۳۰۰ دالاسی (واحد پول گامبیا) یعنی چیزی حدود ۴.۵ پوند (حدود ۷ دلار) میشود. اما، حقیقت این است که گامبیا کشور خیلی فقیری است. بسیاری از جوانان و اهالی این کشور بیکار هستند و اگر کسی هم شاغل است، تنها ناناور یک خانواده بسیار بزرگ است. علاوه بر همه این مسایل، میانگین حقوق ماهانه در گامبیا بین یک هزار تا دوهزار دالاسی یعنی چیزی بین ۱۵ تا ۳۰ پوند ( ۲۲ تا ۴۴ دلار)، برای همین برای یک وعده غذا ۲۰۰ تا ۳۰۰ دالاسی دادن برای مردم محلی خیلی زیاد است.
بیشتر صاحبان هتلها و رستورانها غربیها به ویژه اروپاییها هستند، اما کارکنان آنها مردم محلی هستند. مردم گامبیا توریستها را دوست دارند، چرا که توریسم منبع اصلی درآمدی بسیاری از خانوادههای آنهاست.
دوست شدن با مردم محلی بخشی جداناپذیر از سفر
ما روز یکشنبه به گامبیا رسیدیم، روزی که مردم محلی وقت خودشان کنار دریا و در ساحل میگذرانند. مسلما، ما نمیخواستیم، هتل بمانیم و کنار استخر دراز بکشیم و فقط از آفتاب و آب لذت ببریم. ما در آفریقا بودیم، جایی که میتوانستیم با فرهنگ و مردم جدید آشنا شویم و بیشتر از خواندن کتاب چیز یاد بگیریم. به همین دلیل، ما شروع کردیم به در کنار دریا قدم زدن. در حین راه رفتن، بارها و بارها جوانان گامبیایی ما را متوقف کردند و به ما خوشامد گفتند. برخی از آنها فقط به خوشآمد گویی اکتفا میکردند، برخی دیگر به یه مکالمه کوتاه، برخی دیگر سعی میکردند به ما چیزی بفروشند و تعداد کمی هم میخواستند ما را بشناسند و با ما دوست شوند و عکس بگیرند.
دوست شدن با این مردم که همیشه لبخند به لب دارند، کار سختی نیست، آنها شما را در خیلی جاها همراهمی میکنند، اما باید به خاطر بسپارید که آنها توانایی مالی پایینی دارند، برای همین اگر با شما به رستوران بیایند، چیزی سفارش نمیدهند، اما شما میتوانید سخاوتمندانه آنها را به نوشیدنی یا یک وعده غذایی مهمان کنید و معمولا از دعوت شما استقبال میکنند و البته این دعوت برای شما هم خیلی گران قیمت نخواهد بود.
علاوه بر این، ما تورهایی که آژانس مسافراتی ارائه میکرد را خریداری نکردیم، چون تصمیم گرفته بودیم که با راهنماهای تور محلی گامبیا و مناطق دیدنی آن را ببینیم. برای همین ما یک راهنمای تور به نام عمر و یک راننده تاکسی به نام سیکو، اجاره کردیم. البته این دو به دوستانمان تبدیل شدند.
ما اعتقاد داریم که رزرو تور از آژانس، نوعی کمک به آژانس مسافراتی است که نیاز مالی ندارد، اما نه تنها گشتن گامبیا با مردم محلی کمکی (اگرچه ناچیز) به اقتصاد محلی است، بلکه بیشتر فرصت آشنایی با مردم و فرهنگ این کشور را داریم. شاید برخی از تورسیتها فکر کنند که گرفتن تور از جایی که میشناسند امن تر است، اما باید بگویم که گامبیا کشور کاملا امنی است، اگر چه مردم این کشور فقیر هستند، اما در باطن خیلی ثروتمند هستند و با نداری خود لبخند و مهربانی کردن را فراموش نکردهاند. ما با خودمان پول نقد زیادی حمل میکردیم و امنیت آنجا این اطمینان را به ما داده بود که در اینجا خبری از جیب بری نیست. در گامبیا دفاتر «وسترن یونیون» بدون هیچ حفاظی مشغول به فعالیت هستند و روزانه پول زیادی را جا به جا میکنند، وقتی از یکی از کارکنان «وسترن یونیون» پرسیدم چطور با این همه پول نقد هیچ حفاظتی از این دفتر انجام نمیدید گفت «اینجا امن هست، چون مردم به چیزی که خدا به آنها میده قانع هستند و چیز دیگری نمیخواهند.»
یک روز قبل از اینکه ما گامبیا را ترک کنیم، عمر، راهنمای تورمان ما را به خانهاش دعوت کرد. عمر در یک اتاق در یک کامپند (اتاقهای کوچک کنار هم که هر اتاق یک خانواده زندگی میکند و حیاط و سرویس بهداشتی مشترک دارد) زندگی میکند. عمر در اتاقش با سه نفر اما در کامپند با بیش از ۱۰ خانواده پرجمعیت زندگی میکند.
مسلما طبق رسوم اگر به خانه کسی دعوت میشویم بابد هدیهای ببریم، اما از آنجا که با رسوم گامبیا آشنا نبودیم از دوستان دیگر سوال کردیم و همه به طور مشترک به ما گفتند که برنج بهترین هدیه برای گامبیاییهاست. بنابراین، ما ۵۰ کیلوگرم برنج و دو بسته شکلات و آبنبات برای بچههایی که با عمر زندگی میکنند خریدیم. قصدم از بیان مقدار برنج این بود تا به شما نشان دهم که اگر در گامبیا به خانه کسی دعوت شدید کیسه کوچک برنج با خود نبرید، چرا که همه کسانی که با هم زندگی میکنند با هم غذا میخورند.
ما برای رسیدن به اتاق عمر از یک حیاط کوچک که بچههای زیادی در آن بودند رد شدیم. ما شکلاتها و آبنباتهایی که آورده بودیم را به این کودکان دادیم. برای برخی از آنها که سنین کمتری داشتند حضور ما آنجا خیلی عجیب بود، ما رنگی متفاوت از آنها داشتیم. یکی از خردسالان پوست دست من را لمس کرد و بعد زد زیر گریه، او به خاطر رنگ پوستمان که تیره نبود، ترسیده بود. شاید فکر کرد که ما از یک سیاره دیگر آمدیم.
سرانجام ما به اتاق عمر رسیدیم. از آنجایی که عمر بیکار نیست و درآمد دارد، میتواند هزینه برق را پرداخت کند و در خانه الکتریسیتی دارد، اما بسیاری از خانوادههای گامبیایی توان مالی برای داشتن الکتریسیته ندارند.
خواهر عمر که زن دوم همسرش هست، به همراه چهار فرزندش در اتاق عمر منتظر ما بود. عمر به ما گفت که هووی خواهرش که زن اول است، پنج فرزند دارد و همه با هم در یک خانه زندگی میکنند. الان شما تقریبا میتوانید تخمین بزنید خانواده پرجمعیت در گامبیا به چه معناست.
گامبیاییها پیش از این میتوانستند هر تعداد همسری که میخواهند تا زمانی که قدرت سیر کردن خانواده خود را دارند، اختیار کنند. اما امروزه، خیلی از آنها مسلمان هستند یا مسیحی. آنهایی که مسلمان هستند بیش از چهار زن نمیتوانند داشته باشند و مسیحیان تنها یک زن دارند.
خواهر عمر برای نهار ما «دومادا»، غذای آفریقایی مورد علاقه ما را درست کرده بود. تعداد کمی بشقاب های پلاستیکی و چنگال وجود داشت، اما به اندازه کافی نبود. چرا که گامبیاییها از بشقاب و قاشق و چنگال استفاده نمیکنند و عمر به ما توضیح داد که این بشقابها برای پذیرایی از مهمانهای خارجی است. گامبیاییها همه با هم در قابله بزرگ و با دست غذا میخورند. اتاق عمر خیلی گرم بود و من خیلی احساس تشنگی میکردم، اما ما نمیتوانستیم از آبی که آنها مینوشند بنوشیم، چرا که آب تصفیه شده ندارند و باکتریهایی در آن است که بدن ما به آن عادت ندارد و دچار مسمومیت میشویم. اگر به گامبیا سفر میکنید، حتما آب بطری خریداری کنید تا سفر کوتاه خود را با گذراندن در بیمارستان خراب نکنید.
روز بعد، یعنی بعد از اقامت یک هفتهای در گامبیا، ما این کشور را ترک کردیم، در حالی که خاطرات فراموش شدنی این سفر را همواره خود داریم. سفر به گامبیا شبیه هیچ یک از سفرهایی که رفتهام نبود. شبیه سفردر زمان و رفتن به گذشته بود، به زمانی که تکنولوژی و دنیای مدرنی هنوز راهی در زندگی انسان باز نکرده بودند. آین سفر باعث شد تا من بیشتر علاقه به سفر به مکانهایی که خیلی معروف نیستند پیدا کنم.
مطالب بیشتر در مورد سفر به گامبیا به زودی منتشر خواهد شد.